سعید شفیعی* – میل و گرایشی در جهان امروز وجود دارد که عصر ما را تحت عناوینی چون جهان چند فرهنگی، چند مذهبی، چندملیتی و یا از یک منظر کلی، جهانی متکثر شناسایی کند، جهانی که در آن گویی هویت های یکدست جایشان را به هویت های «چهل تکه» یا «پازلی» دادهاند. با این حال هویت های ملی همچنان به حیات شان ادامه می دهند و تلاش می کنند خود را بعنوان یک کل یکپارچه بازسازی کنند و در این بازسازی با بحران های گوناگونی مواجهاند، این تضاد و بازسازی موضوع مقالات کتاب «هویت های بحران زده در ایران» است. کتابی که در ۱۷۹ صفحه در سال ۲۰۱۵ از سوی انتشارات لگزینگتون و زیر نظر «رونن ای کوهن» منتشر شده است.
جامعه ایران نیز همچون دیگر جوامع معاصر از این قاعده گرایش به چند فرهنگی و در عین حال بازسازی هویتی و بحران های آن مستثنا نبوده است. موضوع «هویت» بطور عام و «هویت ملی و اتنیکی» بطور خاص در ایران امروز، بحثی پرمناقشه به شمار می رود و از این منظر بررسی مقالات این کتاب می تواند به دقیق تر شدن بحث های پیرامون هویت در ایران کمک کند.
از نگاه برخی از دانشگاهیان و شهروندان اروپایی یا آمریکایی، ایران یک دولت ملت یک دست «پرشین» و «شیعه» است که یک سابقه «زرتشتی» هم دارد اما تقلیل هویت های متکثر و پیچیده جامعه ایران به «پرشین و شیعه» اکتفا کردن به دریافت های شرق شناسانه از جامعه ایران و به کلیشه هایی است که سالهاست درباره ایران تکرار شده است و ماجرای تشکیل هویتها، مبارزات، شکستها، بازسازی و سرکوب آنها کمتر روایت شده است.
کتاب «هویت های بحران زده در ایران» که از مجموعه مقالاتی در حوزه های گوناگون تشکیل شده است ابعاد گوناگون بحران در حوزه هویتی در ایران را مورد کنکاش قرار داده است. برخی مقالات را میتوان در مجموع مقالات موفقی ارزیابی کرد و برخی در مسیر کلیشه های رایج ملی گرایانه سامان یافته اند.
هدف این مجموعه مقاله همچنان که روئن کوهن، مدیر این مجموعه در مقدمه می نویسد «یافتن پاسخی به سولاتی درباره خصلت پازلی هویت ایرانی» است و این مجموعه مقالات تلاش دارند توضیحی قابل فهم از تکثر هویت ایرانی ارائه کنند. با این حال این مقالات همچنانکه که کوهن اشاره می کند تمرکزشان بر تنش بین «فرهنگ پرشین» که بعنوان فرهنگی «باشکوه ، پرافتخار و نشات گرفته از تاریخش» بازنمایی میشود و «مذهب شیعه» بعنوان مذهبی «سرکوبگر، حزن انگیز و اجباری» است. هدفی که با اینکه تمام مقالات این مجموعه بازنمایی کننده آن نیست اما برخی از مقالات این کتاب در مجموع در آن مسیر نوشته شدهاند که بازنمایی کننده یکی از کلیشههای تاریخی-ناسیونالیستی درباره هویت در ایران است.
کتاب مجموعهای مقالات محققان در حوزه های گوناگون سیاسی و اجتماعی است که با کاربرد متدولوژیهای مختلف بر تاریخ یکصدساله معاصر ایران بویژه دوران بعد از انقلاب ۱۳۵۷ تمرکز کردهاند. کتاب شامل یک مقدمه، سه بخش و یک نتیجه گیری است.
نکته:
مفهوم «پرشین» که در این کتاب استفاده شده را به «فارسی زبان» ترجمه نکردهایم و آنرا همچنان به شکل «پرشین» استفاده کردهایم چرا که نویسندگان تعریف مشخصی از آن ارائه ندادهاند. پرشین در برخی متون در معنای «فارسی زبان» و در برخی به معنای «ایرانی» بکار رفته است و به دلیل این بار مضاعف معنایی ترجیح دادهایم که آنرا به «فارسی زبان» ترجمه نکنیم از این منظر که ایران جامعهای چند زبانی است و ایران را نمیتوان از منظر جامعه شناختی تنها فارسی زبان شناخت.
هارولد رود و دنباله روی از کلیشه های ناسیونالیستی
بخش اول کتاب با عنوان «رویکردهای تاریخی و معاصر به هویتهای پرشین- اسلامی و مذاهب مورد مناقشه» شامل دو مقاله است. مقاله ای از هارولد رود و لادن زرآبادی است.
مقاله اول با عنوان «نزاع بی پایان هویتهای پرشین و اسلامی در ایران» نوشته هارولد رود است. او در این مقاله از نزاع تاریخی بین دو هویت اسلامی و پرشین و تاثیر این نزاع بر دیگر مذاهب و اتنیکها در ایران سخن میگوید.
او میگوید که از نظر تاریخی هدف طبقه حاکم در ایران، «فارسی سازی» قبایل یا به معنای امروزی اتنیک ها بوده است. فرهنگ پرشین برتر انگاشته میشده و تلاش بر این بوده است که فرهنگهایی که فروتر انگاشته میشدند از ایران ریشه کن شوند. نویسنده دو نمونه را ترکهای آذربایجان و کردهای کردستان معرفی میکند.
از سوی دیگر همزیستی هویت اسلامی و هویت پرشین همواره یک مشکله تاریخی بوده است و پرشینها عربهای مسلمان را که یک «تمدن بزرگ» را شکست دادند به دیده تحقیر مینگریستند و نمیتوانستند بپذیرند که قبایل عرب، تمدن بزرگشان را شکست دهند. نویسنده میگوید که ایران هنوز هم بعد از ۱۴۰۰ سال با این موضوع کلنجار میرود و هنوز نتوانسته است آن را حل کند و این موضوع را مانند مخلوط کردن آب و روغن میداند و میگوید که احتمالا این تضاد بین دو فرهنگ ممکن است هیچگاه حل نشود.
ادامه مقاله بررسی تاریخی شکست ایران از مسلمانان و روند تاریخی مناسبات میان ایرانیان و عرب-مسلمان های فاتح است.
در بحث زبان فارسی، فارسی دوران اسلامی، فارسی «اسلامی» جدیدی توصیف میشود (زبان هیبریدی) که عمیقا تحت نفوذ اسلام و زبان عربی قرار گرفته است و با اینکه خط پهلوی را کنار گذاشتند با این حال زبان فارسی متمایز از زبان عربی باقی مانده است. نویسنده تلاشهای فردوسی، حافظه و سعدی برای نوشتن به فارسی را تلاش برای مقاومت در برابر حمله سنگین فرهنگ عربی-اسلامی آن دوران ارزیابی کرده است. نویسنده معتقد است استفاده حافظ و سعدی از واژه «شراب، می و مانند آنها» که در اسلام ممنوع بوده است از جمله روشهای انتقاد به فرهنگ اسلامی و بزرگداشت فرهنگ ایرانی قبل از اسلام بوده است.
نویسنده در ادامه بحث تاریخی به این نتیجه میرسد که سیاست خالص سازی زبانی دوران پهلوی ادامه همان مقاومت فرهنگی دوران فردوسی و حافظه و سعدی است. او میگوید که ایرانیان امروز هنوز مشتاق خالص سازی زبانی در ارتباط با زبان عربی هستند.
نگاهی که تلاش دارد پیوستگی تاریخی به تحولاتی بدهد که از مکانیسم های متفاوتی پیروی میکردند و منطقی که در ناسیونالیسم معاصر ایرانی در قرن ۱۹ حاکم شد را به تاریخی تعمیم میدهد که اساسا ایده ناسیونالیستی مدرن را نمیتوان به آن تعمیم داد و اینجاست که این مقاله با تناقضات فاحشی مواجه میشود.
سوال اصلی مقاله این است: چطور ایرانیها توانستند خود را از فرهنگهای همسایه که آنها را فرهنگ «نازل -دون پایه» عربی و قبایلی ترک در نظر میگرفتند، متمایز کنند؟ پاسخ نویسنده این است که شاه اسماعیل با رسمی کردن مذهب شیعه این جدایی از امپراطوری سنی عثمانی را رقم زد.
با اینکه هارولد در مواردی توصیف دقیقی از خصلت های ناسیونالیسم ایرانی میدهد اما در بخشهایی خصوصا در تضاد بین امپراطوری عثمانی و صفوی، مفهوم نزاع بر سر قدرت به کلی غایب است و همه چیز به تلاش برای تمایز فرهنگی فروکاسته شده است در حالی که دلایل قدرتمندی برای این تمایز فرهنگی بدون توجه به نزاع بر سر حاکمیت و سلطه سیاسی ارائه نمیدهد.
موضع نویسنده در مقاله، موضع نویسندگان ناسیونالیست قرن نوزدهمی و آغاز قرن بیستمی است که ستایشگران فرهنگ پرشین و برتری آن بر سایر فرهنگ ها در ایران بودند. او از کلمات نژادپرستانهای که برای تحقیر عربها و ترکها ساخته شده نام میبرد. با این حال بلافاصله میگوید که «برتری فرهنگی پرشین» بر همه چیز غلبه کرده است. بدون آنکه به ما بگوید این برتری فرهنگی دقیقا چیست. او حتی پا را فراتر می گذارد و میگوید این فرهنگ پرشین مهمتر از اسلام شیعه و سنی است و مانند کلیشه رایج در فرهنگ ناسیونالیستی کنونی ایرانیها به این نتیجه میرسد که این فرهنگ برتر هر چه در برابرش باشد را در فرهنگ ایرانی-پرشن ذوب میکند.
نویسنده در بخشی از تلاشها برای شبیه سازی مردمان غیر فارس در فرهنگ فارس یا پرشین سخن میگوید. این بخش انباشته از کلیشهها نژادی-ناسیونالیستی درباره منشاء مردمان ترک آذربایجان است. نویسنده آنها را «فارس های خالص» نامیده است که به زبان «آذری» صحبت میکنند و بسیاری از آنها معتقدند که فارسهای حقیقی هستند. دیدگاهی که دیگر امروز کمتر کسی به جز ناسیونالیستهای ابتدای قرن بیستم به آن معتقد است.
نویسنده مینویسد که این واقعا فوق العاده است که فرهنگ پرشین ایرانیها بدون چنان خشونتی تداوم یافته و یک ملت کامل را متقاعد کرده که «زبان طبیعی» شان فارسی است. در حالی که از نزاع و خشونتی که در دهه های نخستین قرن بیستم برای یکدست سازی فرهنگی و زبانی در ایران صورت گرفته است هیچ نشانه ای در کتاب وجود ندارد.
او «فارسیزه شدن» تمام حاکمان در ایران جدا از منشاء قومی شان را بهعنوان «قدرت فرهنگ پرشین» ارزیابی کرده است.
بخش آخر این مقاله به وضعیت و جایگاه پیروان آیین بهایی در ایران پرداخته است. او معتقد است، مذهب بهایی که در قرن ۱۹ در حال گسترش در ایران بود و مردمان زیادی به این آیین میپیوستند، بار دیگر محملی شد برای اجرای «تاکتیک اصلی ایرانیها» که با پیوستن به «مذهب قدرتمند تر» (بهایی) جوهر پرشین را مورد حفاظت قرار دهند. اما وقتی قاجارها بهاییت را شکست دادند همان مردم که قدرت را در سمت دیگری یافتند، شروع کردند به بازگشت به اسلام. نویسنده معتقد است این موضوع دلیل مخالفت جمهوری اسلامی با آیین بهایی است چرا که گسترش بهاییت یعنی گسترش ایرانیت در برابر اسلامیت. آنها بهاییت را تهدیدی برای اسلام میدانند که میتواند جوهر فرهنگ ایرانی را در مخالفت با اسلام گسترش دهد.
اما تناقض نویسنده اینجا بهتر آشکار میشود چرا که او پیش از این گفته بود که اسلام شیعی، اختراع ایرانیان بود تا ایرانیت را حفظ کنند و توضیح نمیدهد که چرا ایرانیانی که چنین اختراع «هوشمندانهای» کردهاند یکباره به دنبال اختراع دیگری میروند و چرا دیگر اسلام شیعه آن نقش را برای فرهنگ پرشین بازی نمیکند.
مقاله با این استعاره پایان میگیرد که ایرانیان عاشق پیازند و پیاز چندین لایه دارد و این نماد فرهنگ ایرانی است که اسلام و دیگر مذاهب پوستههایی هستند که هسته فرهنگ پرشین را حفظ کردهاند و اسلام فقط یک لایه حمایتی است. نویسنده حتی پا را فراتر میگذارد و با دفاع از رویکرد ذات باورانه میگوید حتی اسلام شیعه، هر چقدر همه ایرانیان بگوید که شیعه یک نوع اسلام ایرانی است، یک «عضو خارجی پیوند زده به بدن فرهنگ پرشین است» و هنوز نتوانسته جزو این بدن شود و شاید هرگز هم نشود. از اینجا او به این موضوع میرسد که آیا ایران بخشی از جهان اسلام خواهد ماند؟ او برای نشان دادن نفرت مردم ایران از اسلام میگوید بر اساس گزارشی هر ماه ۵ هزار نفر به مسیحیت میگروند.
این مقاله را در مجموع باید به پیروی از ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی یک «نمونه آرمانی» محسوب کرد از این منظر که مقاله نمونه آرمانی نوشتن به سبک ناسیونالیستهای اوایل قرن بیستم است، با این حال هنوز در فضای علمی امروز چنین نگاهی استمرار دارد و این مقاله یکی از نمونههای بارز آن است که نشانه عدم شناخت نویسنده از تحولات عمیق در جامعه ایران در یکصدسال گذشته است.
جمهوری اسلامی در جستجوی مشروعیت سیاسی و تخفیف هویت ملی
این فرضیه که جمهوری اسلامی در نگاهش به بازسازی امکان تاریخی، بیشتر در جستجوی مشروعیت سیاسی است تا بازنمایی همه جانبه هویت ملی، موضوع مقاله «هویت ملی یا مشروعیت سیاسی؛ بازسازی شهر بم» نوشته لادن زردآبادی است.
هدف این مقاله توضیح این پدیده است که چگونه بازسازی بناهای فرهنگی -تاریخی مورد استفاده قدرت سیاسی برای استقرار معنای جدید از هویت و بازتعریف آن به منظور کسب مشروعیت است.
تمرکز اصلی بر این است که چگونه هویت ملی به تدریج و به شکل ظریفی تحت سیاستهای جمهوری اسلامی تغییر یافته است.
در بخش بم سوال نویسنده این است که چطور بازسازی و نوسازی شهر قدیم بم نوعی جستجوی مشروعیت سیاسی است به جای آنکه آینه ای برای هویت ملی ایرانی باشد.
نویسنده بحث تاریخ هویت را از «فلسفه زرتشت» شروع میکند و آنرا «فاکتور اصلی» در شکل دادن به هویت ایرانی فارسی در برابر هویت اسلامی میداند. در این مقاله نیز تلاش برای تمایز دو هویت یا میراث است یکی «پرشین» که به گفته نویسنده بر اساس ارزشها و میراث تاریخی-تمدنی و البته زرتشتی بنا شده است و دیگری «اسلامی» که بر اساس فرهنگ و ارزش های شیعی بنا شده است.
او هویت ایرانی را به هویت قبل از انقلاب ۵۷ و بعد از آن تقسیم میکند. درباره هویت قبل از انقلاب به میراث رضا شاه اشاره میکند و میگوید که او به «قومیت آریایی ایرانیان و تحسین ایران قبل از اسلام» توجه ویژه نشان داد، رویکردی که با شیوه غربی زندگی و مدرنیزاسیون هماهنگی بیشتری دارد. با این حال به ما نشان نمیدهد که این قومیت آریایی چه معنایی دارد و چگونه این فرهنگ ایرانی قبل از اسلام با شیوه غربی و مدرن زندگی هماهنگی بیشتری دارد؟ نویسنده سپس به مخالف گروههای اسلامی با رضا شاه اشاره میکند اما هیچ اشاره به مخالفت گروههای سرکوب شده اتنیکی در ایران به رضا شاه ندارد.
بحثهای پراکنده درباره هویت ملی و مذهبی در این مقاله در سطح کلیات باقی می ماند و نویسنده مرتب از هویت ملی مبتنی بر باستان گرایی حمایت میکند بدون آنکه به معارضان این هویت ملی کمترین اشارهای بکند.
بحثهای پراکنده و غیر دقیق درباره هویت ایران، مقدمهای برای بحث اصلی نویسنده درباره بازسازی شهر قدیم بم است. با تخریب ۸۰ درصدی شهر قدیم بم، جمهوری اسلامی برای بازسازی این مجموعه بیشتر بر بازسازی مسجد جامع، تکیه و بطور کلی بناهایی که بیشتر با هویت اسلامی مرتبط هستند، اقدام کرده است چون قصد دارد هویت اسلامی را به جای هویت ملی جا بزند. نویسند در پایان نتیجه میگیرد که نوع انتخاب بخش هایی از شهر قدیم بنا برای بازسازی در تلاش جمهوری اسلامی برای تکیه بر مشروعیت سیاسی خود است و برای همین بخشهای مذهبی شهر قدیم را بیشتر مورد توجه قرار داده است. نویسنده معتقد است که عدم توجه به بخشهایی که به فرهنگ غیرمذهبی و تاریخ قبل از اسلامی تعلق دارد به دلیل هویت اسلامی این حکومت است که بازنمایی کننده درست میراث فرهنگ ایرانی نیست.
در مجموعه این مقاله را نیز باید در مسیر مقاله اول ارزیابی کرد که یک هویت ملی پرشین را مفروض گرفته است و نگاه تاریخگرایانه به هویت دارد بدون آنکه عناصر آن را واکاوی کند و معارضان این هویت ملی را به بحث بگذارد. نویسنده همچنین به جدایی مطلق هویت مذهبی (چیزی که حکومت دنبال می کند) و هویت ملی قائل است، این در حالی است که جمهوری اسلامی از تهییج کنندگان هویت ملی پرشین در سالهای بعد از جنگ بوده است و نمایندگانش همچون محمود احمدی نژاد تلاش کردهاند به طور رسمی این هویت ملی را در کنار هویت مذهبی بالا بکشند.
هویت ملی- اسلامی و برنامه هستهای
بخش دوم این مجموع شامل سه مقاله است. «پروژه هویت اسلامی، بین اجبار و اختیار» نوشته اوفیرا سلیکتار، پروژه ساخت هویت اسلامی بعد از انقلاب ۱۳۵۷ و نوسان بین محرک های اجباری و داوطلبانه هویت اسلامی را بررسی کرده است.
در این مقاله نویسنده فرایند تغییری را توضیح میدهد که بواسطه آن هویت اسلامی در ایران تثبت شده است از سانسور و تعطیلی مطبوعات منتقد تا تغییر آرم پرچم و اجباری شدن حجاب که آنرا به اشتباه اجباری شدن «چادر» مینویسد وهمچنین نقش گروهای شبه نظامی حاکمیت و قوانین سرکوبگر برای ساختن «انسان اسلامی» مورد نظر جمهوری اسلامی. این بخش خلاصه وقایع نگارانه از تحولات دو دهه اول انقلاب است.
در بخش بعدی به دوران اصلاحات میرسیم که آن دوران را رویکرد داوطلبانه-اختیاری به تقوای اسلامی نامگذاری میکند. او شرح میدهد که چگونه محمد خاتمی قوانین اسلامی را انعطاف پذیرتر کرد و راه را برای کاهش سانسور و آغاز عصر تازه ای در مطبوعات گشود. با این حال این دوره با اقدامات دستگاه رهبری و دستگاه قضایی و اطلاعاتی ناکام میماند. این بخش وقایع نگاری دوران اصلاحات است و نکته اضافی ایی بر دانسته های کسانی که به منابع فارسی این دوران دسترسی دارند یا آن دوران را زیسته اند، اضافه نمیکند.
بخش بعدی وقایع نگاری رخدادهای دواران احمدی نژاد است بدون آنکه به رویکرد ناسیونالیستی احمدی نژاد کمترین اشاره ای کند، گویی هویت درجمهوری اسلامی بر اساس انگارهای پیش ساخته، هویت مذهبی است و بس. نویسنده در نتیجه گیری میگوید که رژیم ترکیبی از اجبار، تهدید و تطیمع را برای تداوم هویتی برگزیده است و تعادل پیچیده همه این نیروها الگویی از حرکت بین اجبار و اختیار در فرایند شکل دادن به پروژه هویت اسلامی ایجاد کرده است و فرایندی که از نظر نویسنده تا آینده قابل پیش بینی ای تداوم خواهد داشت.
مقاله بعدی این بخش با عنوان «هویت ملی ایران و برنامه هستهای»، تحلیلی مبتنی بر تئوری انتخاب عقلانی نوشته فرهاد رضایی است.
نویسنده با این فرض آغاز کرده است که نخبگان ملی از پروژه هستهای برای تقویت مشروعیتشان استفاده میکنند و اشاعه هستهای در قلب هویت ملی جای میگیرد. او از شاه به عنوان کسی صحبت میکند که به دنبال انرژی هستهای و سلاح هستهای برای تثبت هژمونی منطقهای خود بود.
نویسنده سپس به دوره جمهوری اسلامی میرسد و خلاصه ای از موضعگیری رهبران جمهوری اسلامی در موضوع هسته ای ارائه کرده است. او میگوید که از دهه ۱۹۹۰ به بعد جمهوری اسلامی سیاست هستهای را به ملی گرایی، پرستیژ و مشروعیت پیوند زد. با این حال با توضیح ویژهای از ارتباط میان سیاست هستهای و ملی گرایی و مشروعیت در مقاله مواجه نمیشویم.
مقاله میگوید که پروژه هستهای به موضوعی محوری در هویت ایرانی-اسلامی در دوران محمد خاتمی تبدیل شد. نویسنده میگوید سیاست جمهوری اسلامی که با مفهوم « سیستم دفاعی مبتنی بر بازدارندگی چند جانبه» در گفتمان هستهای معنایش یک چیز است: «سلاح هسته ای».
از نظر نویسنده این سیاست ملیگرایانه هستهای ادامه یافت و احمدی نژاد در این زمینه خود را با نخستین وزیر ملی گرای ایران محمد مصدق مقایسه میکرد. با این حال نویسنده اشاره میکند که احمدینژاد این آرمان را مطرح میکرد که ایران میخواهد دانش هستهای را به امت اسلامی منتقل کند.
او مینویسد که پیگیری دانش و تکنولوژی پیشرفته ماننده انرژی هسته ای، به یک ضرورت اخلاقی و ملی تبدیل شد. سیاست هستهای ایران در دوران احمدینژاد به «هویت حاکمیت» تبدیل شد و معادل استقلال، عدالت و مقاومت شناخته شد. در توضیح دوران احمدینژاد، او بعنوان سمبل ناسیونالیسم مخالف یا ستیزه جو معرفی میشود که در برابر یک دشمن قرار دارند برای همین آنها آروزی دستیابی به سلاح هسته ای را توسعه می دهند.
نویسنده نتیجه میگیرد که بحث انرژی هستهای برای ایران فقط جنبه امنیتی ندارد بلکه علایق ثانوی هم در آن دخیل است که همانا افتخار ملی و راهی برای شکل دادن به هویت ملی و تقویت مشروعیت رژیم است.
او معتقد است که افزایش نقش سلاح هستهای در شکل دادن به هویت ملی در دوره احمدی نژاد اوج گرفت و اساسا باید بحث انرژی هستهای را بعنوان بخشی از پروژه هویت ملی -مذهبی رژیم فهمید.
سومین مقاله این بخش با تیتر «غلبه بر ایسم ها» به مقاله شاهین حقیقت با عنوان «نقش ایران در جهان مدرن، از نگاه محمود احمدینژاد» اختصاص دارد.
نویسند در این مقاله تلاش دارد منظومه فکری محمود احمدینژاد در سیاست ایران را برای خواننده ترسیم کند. اسلام خمینیستی-شیعی، بحث به پایان رسیدن عمر «ایسم»ها و دکترین مهدویت از نگاه نویسنده محورهای اصلی منظومه فکری احمدینژاد است. در بخشی از مقاله نویسنده به ذکر نقل قولهای گوناگونی از احمدینژاد جهان بینی مذهبی او را ترسیم میکند.
او در این مقاله طبقه بندی نسبتا جامعی از دیدگاههای احمدینژاد درباره اسلام، مذهب شیعه ایرانیان، ناسیونالیسم، قدرتهای جهانی، عدالت و آینده دارد که برای خواننده غیر ایرانی مفید است.
بخش آخر کتاب با عنوان «سکسوالیته، زیبایی و شبکههای اجتماعی: در میان حوزه خصوصی و عمومی» دو مقاله را شامل میشود.
نخسین مقاله این بخش باعنوان «طراحان هویت شخصی؛ سکسوالیته، زیبایی و جراحی پلاستیک در ایران» نوشته رونن کوهن است.
هدف اصلی این مقاله نشان دادن مناسبات میان فرهنگ و مذهب، تضاد بین آنها و آنچه در جامعه ایران درارتباط با زیبایی و سکسوالیته ممنوع یا مجاز شناخته میشود، میباشد.
نویسنده پارامترهای جنسیت، سکسوالیته و زیبایی را در ارتباط با جراحی پلاستیک بعنوان پارامتری از تغییر فرهنگی در جامعه ایران مورد بررسی قرار میدهد.
مقاله در آغاز به اهمیت هویت و اعتماد بنفس در جامعهای مانند ایران در پیگسترش شبکههای اجتماعی اشاره میکند و این امکان را که ایرانیان میتوانند به روش زندگی غربی از نظر لباس، تکنولوژی، ادبیات و غیره نزدیک شوند و همچنین با جراحی پلاستیک به آنچه مد در جوامع غربی است نزدیک شوند.
نویسنده سپس به تاریخ حجاب اسلامی در دوران مدرن ایران و مناسباتی که زنان از یک سو با حجاب و از سویی با زیبایی داشتند، اشاره میکند. نویسنده میگوید جامعه سنتی مذهبی ایران زنان را از نظر جنسی اساسا منفعل میبیند. زنان با استفاره از سکسوالیته و زیبایی قادرند قدرتی روی مردان اعمال کنند ، اما این قدرت باید کنترل و به سمت اهداف اجتماعی مثبت کانالیزه شود. از اینجاست که این سوالات در مقاله مطرح میشود که که چه کسی مسئول کانالیزه کردن و جهت دادن به این قدرت به سمت اهداف مثبت است و این عمل چه اقتدار و مشروعیتی تولید می کند؟ آیا این فرایند بوسیله عقاید مذهبی یا سنتی جهت داده می شود؟ چه کسی این فرایند را کنترل میکند؟ آیا واقعیتهای سیاسی، اقتصادی و یا اسلام؟
نویسنده مناسبات بین قدرت اغواگرانه زنان در جامعه ایران و فرایندهای کنترل کردن آن را یک «بازی» مینامد که هر دوسوی این بازی آنرا تا دوران مدرن به شکل طبیعی ادامه می دادند بدون هیچ علاقه ای برای تغییر بنیادی آن. تا اینکه در دوران محمد رضا پهلوی، فرایند سکولاریزاسیون اجباری علی رغم مذهبی و سنتی بودن جامعه تلاش کرد آنرا تغییر دهد. با انقلاب اسلامی، موقعیت زنان نسبت به دوران پهلوی رو به وخامت گذاشت و حتی روند برعکس شد و موضوعاتی فراتر از سکسوالیته و زیبایی روی صحنه آمد مانند بحث تنظیم خانواده، پایگاه اقتصادی اجتماعی زنان، کنترل موالید، و مانندآن. این مسائل حوزه خصوصی در ارتباط با زنان را نمایندگی میکرد تا حوزه عمومی و اجتماعی زنان را، گرچه بر روی زندگی جمعی نفوذی فوری گذاشت.
در پی مطرح شدن این موضوعات پس از انقلاب و فعالیت فعالان حقوق زنان، زنان ایران قادر شدند نوعی تفسیر جدید از رویکرد اسلامی و ایرانی به زیبایی و سکسوالیته را شکل دهند. زنان بعد از انقلاب بخشی اساسی از جامعه ایران شدند و توانستند برای تحصیلات دانشگاهی و کسب موقعیت اجتماعی بهتر در محیط کار پیروزی هایی کسب کنند. آنها همچنین متناسب با این تغییرات تفسیر جدیدی از سکسوالیته و زیبایی را در جامعه ایران شکل دادند به شکلی که اکنون ظهور سکسوالیته و زیبایی زن ایرانی مدرن همه جا در زندگی اجتماعی مدرن ایرانی قابل مشاهده است.
بخش دیگری از مقاله به جراحی پلاستیک در ایران مدرن پرداخته است. نویسنده میگوید که عمل جراحی پلاستیک علاوه بر ایجاد اعتماد به نفس در افراد، اشکال اجتماعی و عموی رفتار را که بین فرهنگ فارسی قدیم و مذهب شیعه در رفت و آمد است با برخی افزودنی ها از مد غربی مدرن را جمع میکند با این حال مشخص نیست این اشکال فرهنگی پرشین قدیم از نگاه نویسنده دقیقا چیست. این شکل از کلی گوییها درباره فرهنگ پرشین را باید ضعف عمده تمامی مقالات این مجموعه به حساب آورد.
نویسنده سپس به تاریخ جراحی پلاستیک در ایران در اشکال بسیار قدیمی و دوران پهلوی پرداخته است. نویسنده شرح میدهد که معلولان جنگ ایران و عراق و لزوم رسیدگی و بهبود آنها باعث بهتر شناخته شدن جراحی پلاستیک بعد از جنگ در ایران شد و اکنون یکی از پویاترین رشته های پزشکی در ایران به شمار میرود.
نویسنده در بخشی از مقاله به نگاه اسلام و اسلام شیعی به بحث جراحی پلاستیک پرداخته و اصول حاکم به نگاه روحانیت شیعه به این امر را توضیح داده است که بیشتر بر این محور بنا شده که آیا جراحی پلاستیک امری است صرفا لوکس یا برای پاسخگویی به نیازی جسمی یا رواشناختی صورت میگیرد؟ نگارنده همچنین نظرسنجی هایی را که در ایران و اسرائیل درباره جراحی پلاستیک و نگاه مردم صورت گرفته را در بخشهایی مورد بررسی قرار داده است که در آنها بحث اعتماد بنفس و بهبود عمومی زندگی، بیشترین دلیل رو آوردن به جراحی پلاستیک عنوان شده است.
با این که جمهوری اسلامی محدودیت هایی را علیه زنان اعمال کرده است با این حال زنان با گرایش به جراحی زیبایی توانستهاند معنای جدید به هویت خود به شیوه زنان مدرن بدهند و آنها علاقه شان را برای ویژگیهای زنان شان را از دست ندادهاند. نویسنده میگوید از خلال مطالعات میتوان روند معناداری از نیاز به نشان دادن ویژگی منحصر بفرد شخصی نزد زنان ایران شناسایی کرد که خواستار بروز احساسات سکسی و زیبایی خود هستند و این نیاز را به شیوه های مختلف از جمله جراحی پلاستیک بروز میدهند. یافته دیگر این مقاله نشان میدهد زنانی که جراحی پلاستیک میکنند به شکل معناداری مناسباتشان با سیستم مذهبی قطع است و اساسا دنبال اینکه مذهب درباره انتخاب آنها چه
میگوید نمیروند. آنهایی که برای جراحی پلاستیک ابتدا با یک شخصیت مذهبی مشورت کردهاند اکثرا زیر ۱۸ سال سن داشتهاند که نشان میدهد خانواده ها چنین تصمیمی برای آنها گرفتهاند. زیبایی و سکسوالیته در درک از قدرت و امنیت سهیماند و در کشوری که استفاده از این عناصر بخاطر محدودیتهای مذهبی محدود شده است، مردم این محدوریتها را به شکلی به امتیازشان تبدیل میکنند.
آخرین مقاله این بخش با عنوان «ایرانیها علیه دیگری، هویت ایرانی در عصر شبکههای اجتماعی» نوشته رز زیمت، به تبدیل شبکههای اجتماعی بعنوان مکانی برای حمله کاربران ایرانی به «دیگری» میپردازد.
نویسنده با اشاره به سخنان نیکلاس نگروپونتی، که گفته بود اینترنت باعث میشود که سالها بعد کودکان چیزی درباره ناسیونالیسم ندانند، میگوید که برخلاف نظر نگروپونتی مورد کاربران ایرانی شبکههای اجتماعی نشان میدهد که ناسیونالیسم همچنان به حیات اش ادامه میدهد و نقش مرکزی در افکار عمومی ایرانیان دارد.
نویسنده از حمله کاربران ایرانی به صفحه فیسبوک لیونل مسی، فوتبالیست آرژانتینی در جریان بازی تیم ملی ایران و آرژانیتین در جریان بازیهای جام جهانی ۲۰۱۴ میگوید و نشان می دهد که چطور رشد استفاده از شبکههای اجتماعی باعث شده است که کاربرانی ایرانی این شبکه ها را به محلی برای درگیریهای اجتماعی و سیاسی تبدیل کردهاند. این شبکهها همچنین به محلی برای انعکاس افتخارات ملی و دفاع از سمبل های ملی و خصوصا وقتی موضوع مواجه با «دیگری» غیر ایرانی است قرار گرفته است. شبکههای اجتماعی عملا به کانالی برای گفتمال وطنپرستانه و نشان دادن هویت ملی بدل شده است.
بخش بعدی مقاله به نقش شبکههای اجتماعی در اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ میپردازد که معترضان توانستهاند از آنها نهایت استفاده را ببرند. با این حال نویسنده نشان
میدهد که با همه امیدهایی که به شبکههای اجتماعی برای دموکراتیزاسیون بسته شده بود واقعیت تحولات سیاسی بخصوص پس از بهار عربی نشان داد که شبکههای اجتماعی به تنهایی نمیتوانند تغییرات معنادار سیاسی و اجتماعی ایجاد کنند در حالتی که فعالیت فیزیکی شهروندان برای ساختن تغییر واقعی غایب باشد. اینترنت در سازماندهی و تبلیغات جنبشهای اعتراضی برای ایجاد فشار بر روی رژیم نقش مهمی دارند اما تغییر واقعی بوسیله شبکهای اجتماعی اتفاق نمیافتد زیرا تغییر واقعی وابسته به عوامل زمینه ای متفاوت مانند شرایط سیاسی اجتماعی، انتخابهای تاکتیکی، سطح سازمانی مخالفان و گسترش حمایتهای مردمی و بین المللی است. از سوی دیگر نویسنده نشان میدهد که براساس نظرسنجیها در سال ۲۰۱۲ بیشتر ایرانیها از شبکههای اجتماعی برای اهداف سیاسی استفاده نمیکنند و تحقیقی در نوامبر ۲۰۱۲ نشان میدهد که تنها ۵ درصد کسانی که از فیسبوک استفاره میکنند گفتهاند که برای اهداف سیاسی به این شبکه اجتماعی مراجعه میکنند و ۶۰ درصد گفتهاند که از این شبکهها برای ارتباط با دوستان و نزدیکان استفاده میکنند. از سوی دیگر بیشتر کاربران ایرانی فیسبوک کاربران منفعل هستند تا فعال. با این حال نویسنده به موارد موفقی مانند کارزار آزادی ۵ سربازی که توسط جیش العدل در سال ۲۰۱۴ اشاره میکند که کارزاری بود که توانست عموم کاربران شبکههای اجتماعی را برای آزادی آنها بسیج کند.
هویت ملی فردی و جمعی باتاکید بر ناسیونالیسم ایرانی در شبکههای اجتماعی بخش بعدی مقاله را تشکیل می دهد. «دیگری» این هویت ملی از دید این مقاله غرب، اسلام و عرب از منظر زبانی، نژادی، تاریخی، فرهنگی، مذهبی و ایدیوئولوژیک است. نویسنده میگوید با اینکه زبان فارسی نقشی در شکل گیری این ناسیونالیسم در اواخر قرن نوزدهم داشته است با این حال آنچه ایرانیان را بعنوان ملت متحد کره است این است که ۹۰ درصد ایرانیان شیعه مذهب هستند. همچنین هویت فرهنگی فارسی از نگاه نویسنده یکی از عناصر اصلی تعریف هویت ملی ایرانیان تلقی شده است. نویسنده اشاره دارد که جمهوری اسلامی با وجود ایدئولوژی اسلامگرایانه، روایت ملی-فرهنگی را رها نکرده است.
نویسنده اشاره میکند که گسترش استفاده از شبکه های اجتماعی باعث تقویت گرایشهای فردگرایانه در بویژه نسل جوان ایرانی شده است.
بخشی بعدی مقاله به رویارویی عرب و ایرانی پرداخته است. نگرش ایرانیان به عرب ها مستقیما مرتبط است با پیچیدگی هویت ایرانی که از پایان قرن نوزدهم تاکنون در جریان است. تضاد تاریخی ساخته شده در ناسیونالیسم ایرانی باعث شده است که این ناسیونالیسم بر تاریخ و فرهنگ پیش از اسلام ایران تکیه کند و آنرا منبع غرور فرهنگی-ملی قرار دهد که در دوره پهلوی توسعه داده شد. نویسنده شرح میدهد که چگونه عربها، ترک ها و مغولها به «دیگری» در ناسیونالیسم ایرانی تبدیل شدند. کاربران ایرانی شبکههای اجتماعی هم انعکاس دهنده این تضاد ساخته شده در ناسیونالیسم ایرانی بین عربها و ایرانیها شدند.
نتیجهگیری کوتاه:
نتیجهگیری پایانی را با این عبارت مدیر این مجموعه آغاز میکنیم که مینویسد، ملت ها همواره در ارتباط با خاک و تمامیت ارضی حسود و حریض بودهاند و هستند. آنها همیشه برای اعتبار دادن به خود و تایید خود به یک چیز، «گذشته» متوسل شدهاند.
با اینکه مدیر این مجموعه با چنین جملاتی نتیجه گیری پایانی را مینویسد اما بلافاصله اشاره میکند که ایران برای ۲۵۰۰ سال بعنوان یک ملت وجود داشته است. این نوع موضعگیری از آناکرونیسم رنج میبرد چرا که بکار بردن مفاهیم مدرن مانند «ملت» یا «حقوق بشر» برای دوران غیر مدرن چیزی جز بدفهمی تاریخ و مکانیسمهای تاریخی ایجاد نمیکند و کیفیت کار نویسنده را به شدت با پرسش مواجه میکند.
مقالات این مجموعه را میتوان در سه بخش خلاصه کرد: مقالاتی مطرح شده در بحث هویت از جمله در بحث جراحی پلاستیک یا ایرانیان علیه «دیگری» مقالات قابل توجهی هستند که میتوان از آنها آموخت. مقالات دسته دوم مانند هویت در دوران احمدینژاد مقالاتی هستند که برای ایرانیانی که دوران اصلاحات و احمدینژاد را زیستهاند یا با بحثهای روشنفکری آن دوران آشنایند، نکته جدیدی ارائه نمیکند. و سوم مقالاتی مانند هویت های پرشین- اسلامی که در بخش اول کتاب منتشر شدهاند با رویکرد ناسیونالیستی ابتدای قرن بیستم نوشته شدهاند و با آنکه حاوی توصیفهای قابل توجهی از ناسیونالیسم ایرانی هستند اما رویکرد ذات باورانهای به فرهنگی که «پرشین» مینامد دارد و از عبارتهایی که امروز در ایران نادرست تلقی میشود مانند «زبان آذری» (که اساسا زبانی به نام آذری وجود ندارد و مردم ساکن آذربایجان زبان خود را ترکی آذربایجانی میدانند) و مانند آن استفاده کرده است که کیفیت تحلیلی این مقالات را کاهش داده است.
*کاندیدا دکتری علوم سیاسی در دانشگاه لیون در فرانسه